کاش عاشق دل بی وفایت نبودم
کاش عاشقت نبودم ، که اینگونه بسوزم به پایت ،
که اینگونه بمانم در حسرت دیدارت
کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ،
تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم…
که شبهایم را با چشمان خیس سحر کنم،
روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم
کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ،
در هوای سرد عشقت افسرده نباشد
کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ،
تو نباشی و من پریشان باشم ، تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم…
کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ،
فصلهایم بی رنگ بگذرند ،تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد…
تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ،
تا خواستم فرار کنم ، عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ،
تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد….
دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد….
کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ،
شب و روز دلم را سرزنش کنم ….
قلبم میلرزد !
تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش رویاییست
که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال است
چشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ،
چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند
که به دیدار چشمان تو بیایند کاش عاشق دل بی وفایت نبودم ،
بی نیاز بودم ،مثل خودت بیخیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ،
دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !
نظرات شما عزیزان: